بر سر کوی تو ای می زده، دیوانه شدم


عقل را راندم و وابسته میخانه شدم

دور آن شمع دل افروز چو پروانه شدم


به هوای شکن گیسوی تو شانه شدم

درد دل را به که گویم که دوایی بدهد
من که درویشم، میخانه بود منزل من
دوستی رخش آمیخته اندر گل من
از همه ملک جهان، میکده شد حاصل من
حق سرافکنده شود در قبل باطل من
کاش میخانه به این تشنه صفایی بدهد
مژده ای ساکن بتخانه که پیروز تویی
یار آتشکده مست جهانسوز تویی
خادم صومعه فتنه برافروز تویی
واقف سر صنمخانه مرموز تویی
شاید آن شاه، نوایی به گدایی بدهد
س و سری است مرا با صنم باده فروش
گفت و گویی است که نایش برسد بر دل گوش
پیر صاحبدل ما گفت: ازین رمز، خموش !
هر دو عالم نکشد ب-ار امانت بر دوش
دست‏تقدیر به میخواره نوایی بدهد
ای گل باغ وفا، درد مرا درمان کن
جرعه ای ریز و مرا بنده نافرمان کن
راز میخوارگی‏ام از همه کس پنهان کن
گوشه چشم به حال من بی‏سامان کن
باشد آن شاهد دلدار سرایی بدهد
یادگاری که در آن منزل درویشان است
درد عشاق قلندر به همین درمان است
طایر قدس بر این منزل دل، دربان است
حضرت روح قدس منتظر فرمان است
تا که درویش خرابات صلایی بدهد
پرده برداشت ز اسرار ازل، پیر مغان
باز شد در بر رندان، گره فاش نهان
راز هستی بگشود از کرم درویشان
غم فرو ریخت ز دامان بلند ایشان
دوست شاید که به دریوزه ردایی بدهد
ساغر از دست من افتاد، دوایی برسان
راه پیدا نکنم، راهنمایی برسان
گر وفایی نبود در تو، جفایی برسان
از من غمزده ب-ر پیر، ندایی برسان
که به این می زده در میکده جایی بدهد